پس چون (همسر عزیز) مکر زنان را شنید، نزد آنان (کسی را) فرستاد و محفلی با تکیهگاهی (فرحبخش) برایشان آماده ساخت و به هریک از آنان کاردی داد و (به یوسف) گفت: « بر (دیدار) آنان (از نهانگاهت) برون آی.» پس چون (زنان) او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و (از شدت هیجان) دستهای خود را (به جای میوهها) همی بریدند و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست! این جز فرشتهای بزرگوار نیست!»