سپس یکی از آن دو، در حالی که با شرم و آزرم گام برمیداشت، به نزد او آمد و گفت پدرم شما را دعوت کرده است که پاداش آبدهیات را برای [چارپایان] ما به شما بدهد، و چون [موسی] به نزد او آمد و برای او داستانش را بیان کرد، [شعیب] گفت مترس که از قوم ستمکار نجات یافتی