در حالی که (به سبب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود، (همراه دوست خود، سرمستِ غرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوشههای پُردانه و زمزمهی رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمیکنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود. 1