و دو جوان با يوسف وارد زندان شدند. [روزى] يكى از آنها گفت: من خويشتن را به خواب ديدم كه [انگور براى] شراب مىفشارم، و ديگرى گفت: من خود را به خواب ديدم كه بر روى سرم نان مىبرم و پرندگان از آن مىخورند، ما را از تعبيرش آگاه كن كه ما تو را از نيكوكا